سایه ی شب
شب را گریزی نیست
خواهد آمد
جهان را به اشارتی در تسخیر
در چنگال تاریکی اش
شب را گریزی نیست
شب
اگر چه اهریمن است
سراپا خشم
اگر چه خورشید در اسارتش
سراسر نیستی است
من شب را مشتاقم
دیدارش
تمنای روزانه ام
روزهایم ارزانیت ای شب
گر دو چشم مرا به دیدارت روشن کنی
من شب را مشتاقم
مهتابش را
سکوتش را
خلوت شاعرانه اش
من شب را مشتاقم
اسیر خرامیدنش
و سیاهیش
که سایه ی چشمان توست.